سفارش تبلیغ
صبا ویژن

را نی

روستای کندوان (اثری هنری در دل سنگها)

 

 

آیا میدانید که اولین هتل صخره ای جهان در کندوان (آذربایجان شرقی) است؟

روستای کندوان
در فاصله ?? کیلومتری جنوب شرقی اسکو و ?? کیلومتری شهر تبریز در میان دره ای سرسبز و باصفا ?از پیچ جاده که میگذری ناگهان با یکی از شگفت انگیز ترین روستاهای ایران روبرو میشوی. روستای کندوان با خانه های هرمیش در دل صخره های سنگی و سخت کوه سهند و با پنجره های کج و کوله و رنگیش پیشینه ای ??? ساله دارد.

روستایی که در طی قرنها مأمن فرهادان گمنام کوه کنی بوده که بی نام و نشان این کوه های سربه فلک کشیده سهند را با دستانی خالی تراشیده اند تا امروز برای ما ایرانیان مظهر افتخاری به حساب آید که صاحب یکی از شگفتیهای دنیا هستیم.

واژه کندوان از لفظ «کندو» میاید که به نوع معماری خانه های روستا برمیگردد.این خانه های کله قندی همچون سلولهای کندو زنبور عسل ساخته شده اند. البته فرم اولیه آنها به صورت طبیعی و بر اثر فوران آتشفشانهای کوه سهند ایجاد شده که این گدازه ها بر اثر قرنها برروی هم سرد و سخت و  کله قندی شده اند.

وجود چشمه های زیبای آب معدنی برای بیماران کلیوی و آرامش و سکوت کوهستان به اضافه هوای بسیار پاک ?گردشگران بسیاری را سالانه به سوی  این محل میکشاند.مراتع سرسبز عشایری فضای مناسبی را برای پرورش زنبور عسل و کشت گیاهان دارویی فراهم کرده که همین یک نوع محل درامدی برای روستاییان محسوب میشود.

همچنین صنایع دستی مانند بافت گلیم و جاجیم و شالهای رنگین و زیبا نیز یکی دیگر از اشتغالات زنان کندوان محسوب میشود.

معماری این ساختمانها به قرن ? و ? میلادی میزسد اما پروفسور دیوید رول باستان شناس مشهور انگلیسی قدمت کندوان را به دوره غارنشینی نسبت میدهد.اما نخستین جامعه انسانی پس از حمله مغولها و در قرن ? بود که از سمت روستای حیله ور به اینجا کوچ کردند.

کندوان سومین روستای صخره ای جهان است که دوتای دیگر یکاپادوکیای ترکیه و دیگری داکوتای آمریکاست اما این روستا تنها روستای صخره ای جهان است که هنور مردم در آن ساکنند و زندگی درآن جریان دارد. (توضیح خودم : نگارنده این نوشته روستای میمند در نزدیکی شهربابک کرمان را در نظر نگرفته که آن نیز از روستاهای صخره ای است.)

مسجد روستا با ستون‌های سنگی دارای 5 طبقه است  که از یک طبقه آن برای نماز استفاده می‌شده و باقی طبقه‌ها برای امور دیگر. مسجد تقریباً 10 سال است که در حال مرمت و بازسازی است، اما هنوز کار تعمیر آن به پایان نرسیده و در حال حاضر فقط مردان از آن استفاده می‌کنند. کران مسجد یکی از بزرگ‌ترین کران‌های روستا است.

امروز ساکنان این روستا بیش از ??? خانوار است که جمعیتی حدود ??? نفر را شامل میشود.متاسفانه بعضی از خانوارها خانه های خود در دل کوه را رها کرده و به پایین کوه آمده و خانه های آجری ساخته اند که این باعث نوعی تضاد معماری شده است و به شدت بر چهره زیبای روستا تاثیر منفی میگذارد.

داخل خانه ها کوچک و ساده اما تمیز است. هر کدام به فراخور صاحبش چند اتاق کوچک دارد که با طاقچه و پرده و چند پشتی تزیین گشته است. خانه ها عموما چند طبقه هستند. طبقه اول برای آغل حیوانان تعبیه شده و طبقه بعدی برای سکونت آماده میشود. خانه ها مانند روستاهای دیگر تپه ای? به صورت پلکانی هستند و کوچه های باریک با شیب تند آنها را به هم متصل میکند.

ورودیه هر خانه برای بازدید نفری ??? تومان است! بدین ترتیب صاحب خانه با خوش رویی شما را وارد حریم خصوصیش کرده و توضیحات و اطلاعات لازم را ادا میکند. ویژگی سکونت در دل سنگها این است که در تابستان خنک و در زمستان تا حدودی گرم میماند. البته کندوان زمستان سرد و طولانی دارد به طوریکه فصل توریستی آن تنها از بهار شروع شده و تا اوایل پاییز ادامه میابد.

یکی از بزرگترین جاذبه های توریستی این دهکده زیبا? هتل لاله کندوان است.این هتل سومین هتل صخره ای جهان است و باعث شده تا توریستهای زیاد خارجی برای سکونت در این روستای آرام و در دل سخره های پر از انرژی به این هتل بیایند تا جاییکه معمولا از ماه ها قبل اطاقهای آن رزرو مبیاشد.

این هتل  سال‌ها پیش فقط شامل چند خانه صخره‌ای بود که همگی به یک هتل تبدیل شدند. هتل سنگی <لاله کندوان> که کارگران بومی و غیربومی بیش از 8 سال به خاطر تراشیدن و شکل دادن آن عرق ریختند و زحمت کشیدند تا به این زیبایی درآمده است.

هتلی با شبی 120 تا 250 هزار تومان برای هر مسافر.لاله، نخستین هتل صخره‌ای در کشور است. ورودی این هتل، 5 هزار تومان است. بی‌برو و برگرد. و این خود نشان می‌دهد که چه هزینه‌ای برای ساخت آن صرف شده است.

تصاویری از هتل لاله کندوان

 


ارسال شده در توسط مرتضی نعیم

مجموعه تصاویر جالب و خنده دار (2)

این بار واقعاً چتری برای دو نفر!

عزیزم اینجاها خونه گرونه مجبور شدم تو قطب یکی اجاره کنم!

کمبود فضای آموزشی

نگهداشتن قابلمه روی آتش با جرثقیل!

آبنمای تزئینی

راحت ترین جا برای خوابیدن!

شیوه های مدرن برای جلوگیری از سرقت اتومبیل

یک کادوی خوب برای کسایی که عشق ترکوندن پلاستیکهای بادکنکی هستن!

هیچ چیز نمی تونه جلوی یک معمار رو بگیره!

مداد کریسمس

جایی که مرزی بین زمین و آسمون نیست..

این خانم مجسمه یه سگ هم داره که اگه بگردین پیداش می کنین!

چه حالی میده قدم زدن تو این تونل... :)

اوخ اوخ...!

به اوکراین خوش آمدید!

پل انسانی

طرح عجیب روی بالهای این پروانه ها

به این میگن سد دفاعی!

ابتکار جالب

باز هم خرس خجالتی...

کی؟ من؟!!

پلیس ضد شورشه، ضد رنگ که نیست

داماد خوش اشتها!

تولیدات سونی اریکسون در دوره رنسانس!

حالا می تونید بیاید داخل کوچه!

عجیب ترین طرح معماری

 


ارسال شده در توسط مرتضی نعیم

داستان واقعی جالب

 

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است!

 


ارسال شده در توسط مرتضی نعیم
   1   2      >